آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

هستی من

بدون عنوان

دیشب یکی از دوستای بابایی همراه دختر برادرش که اسمش هم هدیه بود اومده بودند خونمون دختر گلم هم که مثل باباش مهمون نوازه وقتی اونو را دید خوشحال شدو براشون می خندید .  وقتی شما باهم باز میکردین منم چند تا عکس ازتون گرفتم که چند تاشو میذارم تو سایت   ...
10 آبان 1390

یک عاشقانۀ آرام

دختر نازم  مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت بافت عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟ عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جام بلور، تنها یک بار می‌شکند. می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت. اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می&zwn...
10 آبان 1390

ابر و تپه

ابر جوانی در میان طوفان عظیمی بر فراز مدیترانه به دنیا آمد. اما فرصتی برای رشد در آن منطقه نیافت؛ باد عظیمی تمام ابر ها را به سوی آفریقا راند. همین که به قاره آفریقا رسیدند،آب و هوا عوض شد: آفتاب تندی در آسمان میدرخشید، و در زیر، شن های خشک صحرا دیده میشد. باد آنها را به سوی جنگل های جنوب راند، در صحرا هیچ بارانی نمی بارید. بنابراین، ابر هم مثل انسانهای جوان، تصمیم گرفت از پدران و دوستان پیرترش جدا شود و به کشف جهان بپردازد. باد اعتراض کرد: چه کار میکنی ؟ صحرا همه جا یک شکل است! به گروه برگرد تا به مرگز آفریقا برویم. آن جا کوه ها و درختان زیبایی وجود دارد! اما ابر جوان و عاصی، توجهی نکرد. کم کم ارتفاعش را کم کرد، تا سرانجام نزدیک تپه های ش...
9 آبان 1390

برای عاشق شدن

برای عاشق شدن نه همیشه برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند ...
9 آبان 1390

باران، گل، خاطره، لبخند و بهار

باران، گل، خاطره، لبخند و بهار   هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد. هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود. هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد. هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد. وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد. پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد. گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی . خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری. لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی. و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست……   ...
9 آبان 1390

بدون عنوان

  شب که میشه ستاره ها راهی آسمون میشن دور و بر ماه میشینن همدل و همزبون میشن   شب ها بیا کنارهم به آسمون نگا کنیم ستاره ها را ببینیم با همدیگه دعا کنیم   به یاد بیاریم که خدا ما آدما را آفرید ماه  قشنگ نقره ای ستاره ها را آفرید   بیا با هم بگیم خدا، خدای پاک و مهربون هر کسی که به  یادته به آرزوهاش برسون ...
9 آبان 1390

لالایی

لالایی که بابایی وقتی گریه میکردی برات میخوند شب به گلستان تنها منتظرت بودم باده نا کامی در هجر تو پیمودم منتظرت بودم منتظرت بودم آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم منتظرت بودم منتظرت بودم بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه غمها به سر آمد رنج غم دوران از دل بزدودم منتظرت بودم منتظرت بودم پیش گلها شاد و شیدا می خرامید آن قامت موزونت فتنه دوران دیده تو از دل و جان من شده مفتونت در آن عشق و جنون مفتون تو بودم اکنون از دل من بشنو تو سرودم منتظرت بودم منتظرت بودم منتظرت بودم منتظرت بودم شب انتظار ...
9 آبان 1390

بدون عنوان

  هزاران مایل دور از زمین، آنطرف دنیا سیاره کوچکی بنام فلیپتون قرار داشت. این سیاره خیلی تاریک و سرد بود،بخاطر اینکه خیلی از خورشید دور بود و یک سیاره بزرگ هم جلوی نور خورشید را گرفته بود .       در این سیاره موجودات عجیب سبز رنگی زندگی می کردند. آنها برای اینکه بتوانند اطراف خود را ببینند از چراغ قوه استفاده می کردند .           یک روز اتفاق عجیبی افتاد. یکی از این موجودات عجیب که اسمش نیلا بود، باطری چراغ قوه اش را برعکس درون چراغ قوه گذاشت.             ...
7 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد